مشورت و اقدام غاصبين پس از نامهي اميرالمؤمنين
بحار الانوار: ج 29 ص 140.
جزر و مد برخوردهاي مردم با امواج حوادث متغير بود. لذا در شرايطي که اوضاع تغيير ميکرد، غاصبين براي ترميم گذشتهها مردم را جمع ميکردند و سخناني برايشان مطرح ميکردند که گاهي تير تهديد را در هدف داشت و گاهي تقديم لقمهي لذيذي بود.
سخنراني ابوبکر دربارهي توافق مردم بر غصب فدک
پس از نامهي اميرالمؤمنين عليهالسلام به ابوبکر دربارهي فدک ، دستور داده شد تا مردم جمع شوند و ابوبکر برايشان سخنراني کرد و ضمن آن اقدامات خود را به اتفاق و توافق مردم نسبت داد و چنين گفت:
اي مهاجرين و انصار، ميدانيد که من دربارهي باغهاي فدک بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله با شما مشورت کردم و شما گفتيد: «پيامبران ارث نميگذارند، و اين اموال (فدک) بايد به غنيمتها اضافه شود و درآمد آن در اسب و اسلحه و جهاد و مرز داري مصرف شود». ما هم اين نظر شما را به اجرا گذاشتيم، ولي مدعي آن اين مطلب را نميپذيرد.
ترس از مالک فدک
اين مدعي فدک است که ميترساند و تهديد ميکند و به جان پيامبرش قسم ياد ميکند که آنرا با خون کشنده بيالايد.
بخدا قسم من خلافت را باز پس دادم ولي مورد قبول واقع نشد، و خود را از آن عزل نمودم ولي استعفاي من پذيرفته نشد!! همهي اينها براي احتراز از کراهت فرزند ابوطالب و فرار از درگيري با او بود. مرا با فرزند ابوطالب چه کار است؟ آيا کسي با او به منازعه پرداخته که بر او غالب شود؟!
دلگرمي غاصب فدک
عمر که احساس ضعف در سخنان ابوبکر را بخوبي متوجه شده بود در مجلس مشورت به او گفت: تو فقط اينگونه سخن ميگويي. تو فرزند کسي هستي که در جنگها پيشتاز نبوده، و در خشکسالي با سخاوت نبوده است. سبحان اللَّه! چه قلب وحشت زدهاي پيدا کردهاي و نفست بيتحمل شده است؟
من براي تو ظرف آبي گوارا آماده ساختم تا بنوشي، ولي تو اصرار داري که بر همان تشنگي بماني. من گردنهاي عرب را براي تو خم کردم، و حکومت شوري را برايت تثبيت نمودم. اگر چنين نبود پسر ابوطالب استخوانهايت را آرد ميکرد! خدا را سپاس کن بر اينکه من در کنار تو هستم، چرا که هرکس بر منبر پيامبر بالا رود سزاوار است بار ديگر خدا را شکر کند!!
تعريض به اميرالمؤمنين مدافع فدک
سپس عمر گفت: اين علي بن ابيطالب همچون صخرهاي است که آب از آن بيرون نميآيد مگر پس از شکستن آن، و همچون مار خوش خط و خالي است که جز از طريق غير عادي پاسخ نميدهد! و درخت تلخي است که اگر همهي آنرا با عسل بيالايند جز ثمرهي تلخ نخواهد داد!!! او بزرگان قريش را کشته و نابودشان کرده و بر همهي آنان ننگ و عار باقي گذاشته و آنان را مفتضح کرده است.
آرام باش و صاعقههاي او تو را گول نزند و رعدهاي او تو را نترساند. من درِ خانهي او را ميبندم قبل از آنکه درِ خانهي تو را ببندد!
علت سکوت اميرالمؤمنين از زبان غاصب
ابوبکر گفت: اي عمر، تو را بخدا سوگند ميدهم که مرا از مغلطهها و مانعسازيهاي خود رها کن. بخدا قسم اگر او بخواهد من و تو را بکشد با دست چپش ميکشد و احتياج به دست راست ندارد! و ما را از دست او جز سه چيز خلاص نکرده است:
1. او تنها است و ياوري ندارد.
2. او وصيت و سفارش پيامبر را مراعات ميکند.
3. هر يک از اين قبايل را در نظر بگيري علي متعرض آنها شده همچون شتري که با دندانهايش به هر يک از گياهان بهاري متعرض ميشود.
تو هم خوب ميداني که اگر اينها نبود خلافت به او برميگشت اگر چه ما خوش نداشتيم. بدانکه اين دنيا براي او بيارزشتر از ملاقات هر يک از ما با مرگ است.
سابقههاي غاصبين با مدافع فدک
سپس ابوبکر گفت: روز اُحُد را فراموش کردهاي که همگي فرار کرده بالاي کوه رفته بوديم، و اين در حالي بود که بزرگان کفار اطراف او را گرفته بودند و يقين به مرگ او داشتند و او هيچ راهي براي خروج از وسط آنان نداشت. وقتي کفار نيزهها را به سوي او نشانه رفتند، تن خود را تا پائينتر از مرکبش خم کرد بطوري که از زير نيزههاي آنان عبور کرد. سپس در رکابش ايستاد در حاليکه سرش را از زين اسبش پائين آورد و ميگفت: «يااللَّه يااللَّه! يا جبرئيل يا جبرئيل! يا محمد يا محمد! النجاة النجاة!».
سپس سراغ رئيس آنان رفت و ضربتي بر سر او زد که فک و زبانش باقي ماند! سپس به سوي صاحب پرچم بزرگ رفت و ضربتي بر جمجمهي او زد و آنرا دو نيم کرد و شمشير همچنان پائين آمد تا او و مرکبش را دو نيم کرد! وقتي کفار اين مناظر را ديدند يکباره از مقابل او پراکنده شدند.
علي هر يک را نصيبي از شمشير ميداد بطوري که آنان را بصورت جرثومههاي مرده بر بلندي رها کرد که در حسرت مردن به خود ميپيچيدند و جرعههاي مرگ را سر ميکشيدند. روح آنان با شمشير علي گرفته شده بود و ما آمادهي بيش از آن هم بوديم.
ما نيز در آن روز از ترس علي کنترل خود را از دست داده بوديم، تا آنکه تو (اي عمر) زودتر از ديگران نزد او رفتي، و با تو برخوردي نمود که خود خوب بياد داري. در آنجا اگر خداوند آن آيه از کتاب خدا را بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل نکرده بود ما هم هلاک ميشديم که فرمود: «لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ [1] » يعني: «شما را مورد عفو قرار داد».
1- سوره آل عمران آیه 152
پيشنهاد غاصب فدک از ترس اميرالمؤمنين
(اي عمر)، تا مادامي که اين مرد تو را رها کرده تو هم او را ترک کن، و سخن خالد را که ميگويد «علي را خواهد کشت» تو را گول نزند.
او جرأت چنين کاري را ندارد، و اگر در پي چنين تصميمي برود اولين مقتول بدست علي خواهد بود، چرا که او از فرزندان عبد مناف است که هرگاه آمادهي جنگ شوند هيبتشان در طرف مقابل اثر ميکند، و آنگاه که غضب کنند طرف مقابل را خوار ميکنند، بخصوص علي بن ابيطالب که باب اکبر و بلنداي استوار و رئيس بزرگ آنان است.
نقشهي قتل اميرالمؤمنين
کتاب سليم: ج 2 ص 679، 871. علل الشرايع: ص 190. الخرائج: ج 2 ص 757. احتجاج
طبرسي: ج 1 ص 89. به بحار الانوار: ج 29 ص 125، 132، 136، 159 مراجعه شود.
برخوردهاي شديد اميرالمؤمنين عليهالسلام اغتشاش عجيبي در افکار ابوبکر و عمر و مشاورينشان پيش آورده بود بطوري که آنان را وادار به تصميمگيريهاي شتابزدهاي نمود. با آنکه غاصبين به شدت از اميرالمؤمنين عليهالسلام وحشت داشتند ولي بالأخرة تصميم بر قتل آنحضرت گرفتند.
آنان جلسهاي تشکيل دادند و در بين خود گفتند: «ديديد علي با ما چگونه برخورد کرد و چه مطالبي به ما گفت؟ بخدا قسم اگر يک مجلس ديگر چنين تکرار شود کار خلافت ما را به فساد ميکشاند. گويا تا او زنده است چيزي بر ما گوارا نخواهد بود. ما در امان نيستيم که پنهاني مردم را دعوت کند و عدهاي دعوت او را بپذيرند و به جنگ ما برخيزد، چرا که او شجاعترين عرب است. شما خوب ميدانيد که ما نسبت به او مرتکب چه جرائمي شدهايم و در حکومت پسر عمويش بر او غالب شديم در حالي که حقي در آن نداشتيم و فدک را از همسر او گرفتيم».
اجراي توطئهي قتل بدست خالد
عمر گفت: نظر درست آن است که دستور قتل او را صادر کنيم. ابوبکر پرسيد: چه کسي اين کار را بر عهده ميگيرد؟ عمر گفت: «خالد بن وليد»، و اين بدان دليل بود که خود خالد بارها اين پيشنهاد را داده بود.
آنان سراغ خالد فرستادند و او آمد. به او گفتند: ميخواهيم تو را براي کاري عظيم بفرستيم. خالد گفت: هر دستوري داريد بگوييد، اگر چه قتل علي بن ابيطالب
باشد! گفتند: منظور ما همين است.
خالد گفت: چه زماني او را بکشيم؟! ابوبکر گفت: «هنگام نماز صبح در مسجد حاضر شو و آنگاه که براي نماز ايستاديم تو در کنار علي بايست در حالي که شمشير همراهت باشد، و وقتي سلام نماز را دادم گردن او را بزن»! انتخاب صبح بخاطر تاريکي هوا در آن موقع بود که ترور آسانتر صورت ميگرفت. خالد قبول کرد و با اين قرار از يکديگر جدا شدند.
اطلاع اميرالمؤمنين از توطئهي قتل
اسماء بنت عميس که همسر ابوبکر و بانوي صالحهاي بود از اين توطئه که در خانهي ابوبکر صورت گرفت آگاه شد. لذا خدمتکار خود را فرستاد و گفت: نزد فاطمه برو و به او سلام برسان و آنگاه که از در وارد ميشوي اين آيه را (به کنايه) بخوان: «إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرونَ بِکَ لِيَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنّي لَکَ مِنَ النَّاصِحينَ [1] » يعني: «اين گروه توطئه ميکنند که تو را بکشند. خارج شو که من خيرخواه تو هستم». همچنين اسماء به خادمهاش گفت: اگر با خواندن آيه منظور تو را متوجه نشدند آن را تکرار کن.
خادمه آمد و وارد شد و گفت: خانم من ميگويد: «اي دختر پيامبر حالت چگونه است؟ إنّ الملأ يأتمرون بک ليقتلوک...»! وقتي خادمه خواست بيرون برود بار ديگر آيه را خواند. اميرالمؤمنين عليهالسلام به او فرمود: به اسماء سلام برسان و بگو: «خداوند عزوجل بين آنان و تصميمي که دارند مانع خواهد شد انشاء اللَّه»!
سوره قصص آیه 20
پشيماني ابوبکر از دستور قتل
از سوي ديگر ابوبکر با خود انديشيد و در مورد دستوري که راجع به قتل اميرالمؤمنين عليهالسلام داده بود به فکر فرو رفت و يقين کرد که اگر چنين اقدامي صورت گيرد جنگي شديد و بلايي طولاني بوقوع خواهد پيوست. لذا از دستوري که داده بود پشيمان شد و آن شب را تا صبح نخوابيد.
صبح هنگام که وارد مسجد شد صفها آمادهي نماز بودند. ابوبکر پيش رفت و نماز را شروع کرد در حالي که فکر ميکرد و متوجه نبود چه ميگويد. خالد بن وليد هم با شمشير آمد و کنار حضرت ايستاد در حالي که آنحضرت متوجه ماجرا بود.
شکست توطئهي قتل بدست غاصب
ابوبکر در نماز به عواقب امر ميانديشيد و جان خود را هم در امان نميديد، و شجاعت اميرالمؤمنين عليهالسلام نيز او را به وحشت انداخته بود. او نماز را آنقدر طول داد که نزديک بود آفتاب طلوع کند و مردم گمان کردند در نماز به اشتباه افتاده است. تا آنکه به تشهد رسيد و جرأت سلام دادن نداشت!
بالأخره قبل از سلام نماز سه مرتبه گفت: «اي خالد، آنچه به تو دستور دادهام انجام مده و اگر انجام دهي تو را ميکشم»! و سپس سلام نماز را داد.
عکسالعمل اميرالمؤمنين در مقابل قاتل
اميرالمؤمنين عليهالسلام رو به خالد کرد و فرمود: اي خالد، ابوبکر چه دستوري به تو داده بود؟ گفت: دستور داده بود گردن تو را بزنم! فرمود: چنين کاري را ميکردي؟ خالد گفت: آري بخدا قسم، اگر قبل از سلام نماز نگفته بود «من» تو را ميکشتم.
حضرت فرمود: اي بيمادر، دروغ ميگويي! آنکه چنين کاري ميکند بايد از تو شجاعتر باشد.
سپس حضرت از جا برخاست و فقط با دو انگشت سبابه و وسط گلوي خالد را گرفت و چنان فشار داد که فرياد وحشتناکي کشيد و نزديک بود چشمانش بيرون آيد، و مردم به وحشت افتادند بطوري که هرکس در فکر خود بود. خالد هم دست و پا ميزد و قدرت حرف زدن نداشت.
سپس حضرت لباس خالد را گرفت و او را به ديوار کوبيد و خطاب به عمر
فرمود: اي پسر صهاک، بخدا قسم اگر عهد و پيماني از جانب پيامبر نبود و اگر نوشتهي ثبت شدهاي از جانب پروردگار نبود ميدانستي که کداميک از ما لشکر ضعيفتر و تعداد کمتري داريم.
سپس حضرت خالد را گرفت و بر زمين زد و بر روي سينهاش نشست و شمشيرش را برداشت تا او را بکشد. تمام اهل مسجد جمع شدند تا خالد را از دست آنحضرت رهايي دهند ولي نتوانستند. عمر گفت: «بخداي کعبه قسم او را ميکشد»! لذا سراغ عباس فرستادند. عباس آمد و او را به حق قبر پيامبر صلي الله عليه و آله قسم داد که او را رها کند، و حضرت او آزاد کرد.
عکسالعمل در مقابل عامل قتل
سپس حضرت سراغ عمر آمد و يقهي او را گرفت و فرمود: اي پسر صهاک، بخدا قسم اگر نبود عهدي از جانب پيامبر و دستوري از جانب خداوند ميدانستي که کداميک از ما کم ياورتر و نفراتمان کمتر است.
رضايت طلبي ابوبکر و عمر
کتاب سليم: ج 2 ص 869. مصباح الانوار: ص 246. بحار الانوار: ج 29 ص 157. بحار
الانوار: ج 43 ص 170، 203. الامامه والسياسه (ابن قتيبه): ص 14.
آخرين اقدامي که در حيات صديقهي طاهره عليهاالسلام از طرف غاصبين انجام گرفت و نقشهي ظريفي بود که توسط بانوي دو جهان خنثي شد، رضايت طلبي از آنحضرت بود. اين برنامه را براي روزي ذخيره کرده بودند که آبها از آسياب بيفتد و آتشهاي فتنه زير خاکستر قرار بگيرد، و فاطمه عليهاالسلام هم ياراي مقابله نداشته باشد، و آن زمان ايام آخر زندگي زهرا عليهاالسلام بود.
راستي کسي نيست بپرسد: چرا بجاي رضايت طلبي، خود فدک را باز نگرداندند؟!!
آيا اين مسخره نيست که ظالم در حاليکه به ظلم خود ادامه ميدهد طلب
عفو کند و در همان حال ظلم را تکرار کند؟! آيا در مقابل چنين عذر خواهاني، چه راهي زيباتر از آنچه صديقهي طاهره انجام داد ميتوان يافت؟
اجازهي عيادت فاطمه
آنها هر روز حال فاطمه عليهاالسلام را جويا ميشدند تا آنگاه که خبر يافتند مريضي حضرت شدت يافته است. زمان مناسب فرا رسيده بود. لذا دو نفري براي عيادت آنحضرت آمدند ولي حضرت اجازه نداد. فرداي آن روز دوباره آمدند ولي حضرت اجازه نداد.
وقتي از اجازهي مستقيم نااميد شدند به اميرالمؤمنين عليهالسلام عرض کردند: «بين ما و فاطمه آنچه که خود بهتر ميداني اتفاق افتاده، و ما قبلاً چندين بار براي عذرخواهي آمدهايم ولي به ما اجازه نداده است. اگر ميتواني براي ما اجازه بگير تا از گناهمان عذرخواهي کنيم». اميرالمؤمنين عليهالسلام چند بار به آنها جواب منفي داد ولي آنها اصرار کردند. اين بار پشت در نشستند و از حضرت خواستند داخل خانه برود تا شايد بتواند فاطمه عليهاالسلام را راضي کند.
اميرالمؤمنين عليهالسلام وارد خانه شد و نزد حضرت زهرا عليهاالسلام آمد و فرمود: ابوبکر و عمر بارها اجازه خواستهاند و من آنها را رد کردهام و تو نيز اجازه ندادهاي. اکنون بار ديگر از من خواستهاند تا از تو اجازه بگيرم. عرض کرد: بخدا قسم به آنان اجازه نميدهم و کلمهاي با آنان سخن نميگويم تا پدرم را ملاقات کنم و از آنچه انجام دادهاند و ظلمي که نسبت به من روا داشتهاند به پدرم شکايت کنم.
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: اي خانم آزاد ، اين دو نفر پشت در نشستهاند و اصراردارند بر تو سلام کنند. عرض کرد: خانه خانهي تو و زن آزاده همسر توست، و زنان تابع مردانند. هرگونه ميخواهي عمل کن. فرمود: پوشش سرت را محکم کن.
عيادت غاصبين و قهر فاطمه
حضرت زهرا عليهاالسلام سر مبارک را پوشانيد و روي به ديوار گردانيد بطوري که مقابل آنها نباشد، و اين در حالي بود که چند زن ديگر نيز حضور داشتند.
ابوبکر و عمر وارد شدند و تا چشمشان به حضرت زهرا عليهاالسلام افتاد سلام کردند ولي حضرت جواب آنها را نداد! و اين در حالي بود که حضرت روي خود را به طرف ديوار گردانده بود. آنها به طرف مقابل حضرت آمدند ولي حضرت روي برگردانيد، و چند بار اين کار تکرار شد. تا آنکه حضرت به اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: «پارچهاي روي صورتم بينداز»، و به زنها فرمود: «شما مرا برگردانيد»، و گويا حضرت از شدت جراحات نميتوانستند بدن مبارک را حرکت دهند.
بالأخره ابوبکر شروع به عذرخواهي کرد و گفت: اي دختر پيامبر، ما براي جلب رضايت تو آمدهايم و از تو ميخواهيم آنچه از ما نسبت به تو روا شده عفو کني. حضرت فرمود: حتي يک کلمه با شما سخن نميگويم تا پدرم را ملاقات کنم و شکايت شما را نزد او ببرم، و از کارهاي شما و ظلمي که به من روا داشتهايد شکايت کنم.
عجب فاطمه از عيادت آتش زنندگان خانهاش
سپس فرمود: اي ابوبکر، عجيب است که امروز با حال امن وارد خانهي ما ميشوي و اين زماني است که مردم را بر ما مسلط کردهاي؟ بيرون رو که بخدا قسم کلمهاي با تو سخن نخواهم گفت تا خدا و رسولش را ملاقات کنم و به آنان شکايت نمايم.
در اينجا بود که ابوبکر صداي واي و ويل بلند کرد و اظهار ناراحتي شديد نمود. عمر گفت: «اي خليفهي پيامبر، بخاطر گفتهي يک زن اينگونه منقلب ميشوي و جزع و فزع مينمايي»؟! و آنگاه برخاستند و بدون نتيجه بيرون آمدند و آرزو کردند که اي کاش نيامده بودند تا فاطمه عليهاالسلام اين چنين صريح و قاطع نارضايتي و غضب خود را نسبت به آنان اعلام نميکرد.
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط قناد
آخرین مطالب